"الله نور"

"اللهُ نُور"

 

  در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ هجدهم، 18 رمضان 1434) به تبیین موضوع «"الله نور"» می‌پردازیم.

 در جلسه‌ی قبل، چند رابطه‌ی تکوینی خدا با انسان را بیان کردیم. یکی دیگر از ارتباط‌هایی که خداوند در سیر نزول یا تمام هستی و با انسان دارد، رابطه‌ی نوری است. قرآن کریم می‌فرماید:

"اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأنَّها كَوْكَبٌ دُرِّیٌّ یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَیتُونَةٍ لا شَرْقِیّةٍ وَ لا غَرْبِیّةٍ یَكادُ زَیتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی‏ نُورٍ یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ."[1]

خداوند، نور آسمان‌ها و زمین است؛ مثَل نور او، همانند چراغدانی است كه در آن، چراغی باشد؛ آن چراغ، در حبابی باشد شفّاف و درخشنده، همچون ستاره‌ی فروزان؛ چراغ با روغنی افروخته شود از درخت پربركت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است، نه غربی؛ [روغنش چنان صاف و خالص است كه] نزدیك است بدون تماس با آتش، شعله‌ور شود؛ نوری است بر فراز نوری؛ و خدا هر كس را بخواهد، به نور خود هدایت می‏كند.

این آیه، رابطه‌ی خدا را با هستی نشان می‌دهد و مبدأ حقیقی نور را، الله معرفی می‌کند؛ نوری که در تابش و طلوعش، هم آسمان‌ها را تحت جاذبه‌ی خود قرار می‌دهد، هم زمین را. نوری که در فاعلیت، مطلق و صرف است و هیچ گونه حدّ و قیدی ندارد؛ اما مراتب دارد (مشکات، مصباح، زجاجه...) و این مراتب، مانند دوایر تودرتو، هر یک در محضر مرتبه‌ی بالاتر هستند.

پس نورِ تمام مراتب، از یک مبدأ است؛ اما هر مرتبه، از مراتب پایین‌تر، به مبدأ، نزدیک‌تر است؛ مبدائی که نورش نه تمام می‌شود، نه حد می‌گیرد و نه هیچ گونه افراط و تفریطی دارد. مراتب هم، همه زیبا هستند و در اصلشان، ظلمتی ندارند؛ حتی مرتبه‌ی ناسوت که کمترین حد از نور را گرفته است. لذا همین، عذر تقصیر را بر همه می‌بندد و کسی نمی‌تواند بگوید: من در آفرینشم، ظلمت گرفته‌ام یا بد، خلق شده‌ام!

البته درست است که این نور، ظلمت ندارد؛ ولی نار می‌تواند آن را مسّ کند، هر چند هرگز در ذاتش تأثیر نمی‌گذارد. حدّ و رتبه گرفتن، حجاب نورانی است؛ اما حدودی که در اسفل‌سافلین در اثر توجه‌ به "خود" و شئون و خواسته‌های خود پدید می‌آید، ظلمانی و ناری است و قلب و روح را مقیّد می‌کند.

البته نار هم ظاهراً روشن است؛ اما چون دود و ظلمت و فنا دارد، روشنی‌اش خاصیت نور را ندارد. آنچه چراغ هستی را روشن نگه داشته، نور همان مبدأ مطلق است و همه‌ی مراتب وجود، نمودار همان نورند؛ وگرنه خودشان فی‌نفسه، هیچ روشنی و حرارتی ندارند. ولی متأسفانه ما از روزی که به دنیا آمده‌ایم، روشنی را در نمودها و کثرات دیده‌ایم و تصور کرده‌ایم اشیاء برای خود، مستقل‌اند و تأثیر مستقل دارند! فقط و فقط آن مبدأ مطلق است که روشنایی‌اش از هیچ چیز جز ذات خودش تأثیر نمی‌گیرد. یعنی خداوند، واجب‌الوجود و قائم بالذّات است و ممکنات، همه، قائم به او هستند و تأثیرات وجودشان، از آن منشأ است.

البته نور وجود، "أظهر مِن الشّمس" است. مشکل ما این است که نار را به جای نور گرفته‌ایم و لذا نمی‌توانیم نور را ببینیم! این نور را فقط کسی می‌تواند ببیند که نار را نبیند؛ یعنی از محدودیت‌ها بگذرد و استقلالی برای خود و غیر، قائل نباشد. وگرنه کسی که در حیات محدود دنیا یا خیال و اندیشه‌ی خود، اسیر و گرفتار شود، نمی‌تواند این نور مطلق را ببیند.

انسان برای قرب به آن نور، باید خود را در معرض مشیت و خواست‌های تکوینی و تشریعی خدا قرار دهد، چه جلالش و چه جمالش. چون خدا در تربیت انسان‌ها، با جمال و جلالش کار می‌کند؛ جلال‌هایی که به تبع نور آمده‌اند تا به ما بفهمانند که با حفظ حدود، نمی‌توانیم به نور برسیم و لذا باید این‌ها را کنار بزنیم. ولی متأسفانه ما نمی‌توانیم تجلی جلال را هم از خدا ببینیم و انتظار داریم او فقط جمال بدهد و جلال را طوری کنار بزند که هیچ چیزمان به هم نخورد و اصلاً دردمان نیاید!

اما لازمه‌ی گرفتن حدود، افتادن در سختی‌هاست؛ لذا خداوند می‌فرماید: "فَأخَذْناهُمْ بِالْبَأساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ"[2]؛ آن‌ها را در سختی‌های بیرونی و فشارهای درونی گرفتار می‌کنم، تا بفهمند که مرا دوست دارند و به سویم حرکت کنند.

البته لازم است نکته‌ای را متذکر می‌شویم و آن اینکه نور وجود در عین اینکه روشن‌ترین حقیقت است، مخفی‌ترین و عمیق‌ترین است و لذا باید بسیار عمیق، حرکت کنیم تا بتوانیم به آن برسیم. لازمه‌ی حرکت عمیق هم، گذشتن از سطح و محدودیت‌هاست. پس تا زمانی که "من" باشیم و خدا را بعد از اسباب و علل ببینیم، به جایی نمی‌رسیم! ما در امواج فکر "من"، فهم "من" و خواست "من"، اسیر هستیم و چون مال "خود"مان است، دل‌بسته‌اش می‌شویم؛ در نتیجه نمی‌توانیم نور الله را پیدا کنیم.

حال آنکه ما در وجود خود، حقیقتی داریم که وصل به نور مطلق و بی‌نیاز از ماده است. البته جسم ما مادی است و تا زمانی که در عالم ماده هستیم، باید با ماده، تعامل داشته باشیم؛ اما نباید به چیزی دل‌بسته شویم. باید با علاقه، تکلیفمان را انجام دهیم و در میدان تکلیف و وجود، همه چیز را دوست داشته باشیم؛ در عین حال بدانیم که سلوک، حرکت بیرونی نیست و روح باید در درون، حرکت کند. سلوک، حرکت روح از مُلک به ملکوت و از انس با خود و کثرات دنیا، به انس با خدا و حقیقت قرآن است؛ و از این رو نیازی به کشش زمین و زمان ندارد، که بگوییم وقت نداریم یا شرایط و اطرافیان، همراهی نمی‌کنند!

"یا أیّهَا الإنْسانُ إنَّكَ كادِحٌ إلی‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیهِ"[3]؛ ما به هر حال، رفتنی هستیم و هر چه را در اینجا داریم، ترک می‌کنیم و می‌رویم؛ هر چند دلمان نخواهد که از دستشان بدهیم! و فقط آثار ارتباط و تعاملمان با آن‌ها را با خود می‌بریم. این، سیر جبریِ "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ"[4] است. ما به هر حال، خدا را ملاقات خواهیم کرد؛ اما جهنم و بهشتی شدن، به اختیار خودمان است. پس چرا در سیر اختیاری‌مان نمی‌خواهیم از ماده، دل بکَنیم و وجودمان را از ظلمت نار، رها کنیم؟!

تکلیف ما چیست؟ باید در عین اینکه دل‌بسته‌ و وابسته‌ی چیزی نمی‌شویم، همه چیز را دوست داشته باشیم! باید بتوانیم بین این دو، جمع کنیم. چگونه؟ همه چیز را به عنوان وسیله دوست بداریم، نه به عنوان هدف؛ و با وسیله، تا زمانی که ما را به سوی هدف می‌برد، تعامل داشته باشیم؛ اما زمانی که دیدیم ما را از هدف دور می‌کند، آن را کنار بگذاریم و فقط با نظر به هدف، گام برداریم.

 


[1]- سوره نور، آیه 35.

[2]- سوره انعام، آیه 42 : پس آن‌ها را با شدّت و رنج و ناراحتی، مواجه ساختیم؛ باشد که خضوع كنند [و تسلیم شوند]!

[3]- سوره انشقاق، آیه 6 : ای انسان؛ همانا تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‏روی، پس او را ملاقات خوهی كرد.

[4]- سوره بقره، آیه 156 : همانا ما از خداییم و به سوی او بازمی‏گردیم.

 



نظرات کاربران

//